سبد سفارشات شما
|
فروش ناف آهو اصل با ضمانت نامه وشناسنامه دار
فروش ناف آهو اصل با ضمانت نامه وشناسنامه دار قيمت 18000000ريال |
![]() |
یک لخت خون بچه ٔ تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک دارد و هم گونه ٔ عقیق .
از گیسوی او نسیمک مشک آید
وز زلفک او نسیمک نسترون .
رودکی (شرح احوال چ سعید نفیسی ص 1043).
به جای مشک نبویند هیچکس سرگین
به جای باز ندارند هیچکس ورکاک .
از این ناحیت (تغزغز) مشک بسیار خیزد. (حدود العالم ). اتفاق کردند که سیم زنند از شش چیز زر و نقره و مشک و ارزیز و آهن و مس . (تاریخ بخارای نرشخی چ مدرس رضوی ص 51).
بدان خستگیش اندرآکند مشک
بفرمود پس تاش کردند خشک .
مرا گفت شاه یمن را بگوی
که بر گاه تا مشک بوید به بوی .
بش و یال اسبان کران تا کران
براندوده از مشک و از زغفران .
شتروار ارزن بدین هم شمار
همان دنبه و مشک و روغن هزار.
گفتم که مشک ناب است آن جعد زلف تو
گفتا به بوی و رنگ عزیز است مشک ناب .
چو مشک بویا، لکنْش ۞ نافه بوده ز غژب
چو شیر صافی پستانْش بوده ۞ از پاشنگ .
خانهای زرین و جواهر و عنبرینها و کافور بنهاد و مشک و عود بسیار در آنجا نهادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 366). بباید دانست فضل را هرچند که پنهان دارند آخر آشکار شود چون بوی مشک . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 206).
بهشتی است بومش ز کافور خشک
گیاهش ز عنبر درختانْش مشک .
گرامی همیشه به بوی است مشک
چو شد بوی ، چه مشک و چه خاک خشک .
ز دُم ریختی گرد کافور خشک
ز منقار یاقوت و از پرّمشک .
چون بوی خوش از مشک جدا گشت وزر از سنگ
بیقدر شودمشک و شود سنگ مزور.
مشک باشد لفظ و معنی بوی او
مشک بی بو ای پسر خاکستر است .
مشک نادانان مبوی و خمر نادانان مخور
کاندر این عالم ز جاهل عطری و خمار نیست .
خوشبوی هست آنکه همی از وی
خاک سیاه مشک شود ما را.
به کافور عزلت خنک شد دل من
سزد گر ز مشک کسی شم ندارم .
آهو از سنبل تتار چرید
نه به مشک است زنده نام تتار.
خاک پای و خط دستت گهر و مشک منند
با چنین مشک و گهر عشق ز سر درگیرم .
باد گو رقص بر عبیر کند
سبزه را مشک در حریر کند.
از شتر بارهای پر زر خشک
وز گرانمایه های گوهر مشک .
بند سر نافه گرچه خشک است
بوی خوش او گوای مشک است .
برده رونق به تیزبازاری
تار زلفش ز مشک تاتاری .
مشک را حق بیهده خوش دم نکرد
بهر شم کرد از پی اخشم نکرد.
ورنه مشک و پشک پیش اخشمی
هر دو یکسان است چون نبود شمی .
ز خارت گل آورد و از نافه مشک
زر از کان و برگ تر از چوب خشک .
عود میسوزندیا گل میدمد در بوستان
دوستان یا کاروان مشک تاتار آمده ست .
فضل و هنر ضایع است تا ننمایند
عود بر آتش نهند و مشک بسایند.
هم بباید سخن بگفت آخر
مشک را چون توان نهفت آخر؟
خاک از ایشان چگونه مشک شود
گر به دریا روند خشک شود.
- طراز مشک ؛ کنایه از خط تازه دمیده :
ماه ترکستان طراز مشک بر دیبا کشید
مشک و دیبا را به قدر و قیمت اعلا کشید.
- مشک اذفر ؛ بهترین اقسام مشک . (ناظم الاطباء). مشک تیزی بود. (زمخشری ). و رجوع به اذفر شود.
- مشک به ختن بردن ؛ کار نابجا کردن .
- مشک تبت ؛ مشکی که از تبت می آورند. (ناظم الاطباء). مسعودی آرد: در بلاد تبت آهوی مشک تبتی است که از چینی بهتر است از دو جهت یکی آنکه آهوی تبتی ... گیاهان خوشبوی را می چرد و آهوان چینی علف خشک می خورند. دیگر آنکه مردم تبت مشک را از نافه بیرون نمی کنند، لیکن چینیان آن را از نافه بیرون آورند و خون و دیگر چیزها بدان آمیزند... نیکوترین و خوشبوترین مشک آن است که هنگامی از آهو بیفتد که نیک رسیده باشد.
- مشک تتاری ، مشک تاتاری ؛ مشکی که از تاتارستان می آورند. (ناظم الاطباء). رجوع به مشک شود. (امثال و حکم دهخدا).
- مشک در آستین نهفتن ؛ به کار محال پرداختن .
- مشک در شراب کردن ؛ کنایه از بیهوش کردن . (غیاث ) (آنندراج ). کنایه از بیهوش گردانیدن و شدن .(مجموعه ٔ مترادفات ص 72).
- مشک ده ؛ مشک دهنده :
تریاک ده اوست مشک ده او
چون چشم گوزن و ناف آهو.
- مشک را به باد سپردن ؛ نظیر: گوشت و دنبه به گربه و گله به گرگ سپردن است . (از امثال و حکم دهخدا).
- مشک را کافور کردن ؛ کنایه از پیر شدن و پیر و کهنه . (مجموعه ٔ مترادفات ص 82). موی سیاه را سفید کردن . (آنندراج ).
- مشک سارا ؛ مشک نفیس و اعلا. (ناظم الاطباء). مشک خالص و بی غش :
بر آن چتر دیبا درم ریختند
ز بر مشک سارا همی بیختند.
که با زیردستان مدارا کنم
ز خاک سیه مشک سارا کنم .
و رجوع به مشک شود.
- مشک سوده ؛ مشک ساییده شده :
باد گویی مشک سوده دارد اندر آستین
باغ گویی لعبتان جلوه دارد بر کنار.
- مشک سیاه ؛ نوعی مشک . مشک خشک شده :
سر زلف پیچان چو مشک سیاه
وز او مشکبو گشته مشکوی شاه .
و رجوع به مشک شود.
- مشک ناب ؛ مشک خالص و نفیس . (ناظم الاطباء). مشک بی غش .
- مشک نافه ؛ مشک خالص بی غش . (ناظم الاطباء). مشک خالص را گویند که ازگوزن ختایی به دست آید.
- مشک نباتی ۞ ؛ روغنی معطر است که از پنیرک سازند. (یادداشت مؤلف ).
- امثال :
مشک آن است که ببوید نه آنکه عطار بگوید.
مشک داند حکایت عطار . (امثال و حکم دهخدا).
مشک را چون توان نهفت آخر ؟
|| کنایه از موی سیاه محبوب و جز آن :
مرا سال بر پنچه ویک رسید
چو کافور شد مشک و گل ناپدید.
زمانه زرّ و گل بر روی من ریخت
همان مشکم به کافور اندر آمیخت .
دو ارغوان خود از مشک زیر ابر مپوش
دو شنبلید من از لاله زیر ژاله مکن .
ای روی تو همچو مشک و موی تو چو خون
میگویم و می آیمش از عهده برون .
چون مشک گیسوی تو به کافور شد بدل
زین پس مگیر دامن خوبان مشک خط.
- مشک انداز کردن ؛ کنایه از پراکندن موی :
گهی مرغول جعدش باز کردی
ز شب بر ماه مشک انداز کردی .
- مشک را کافور کردن ؛ موی سیاه را سفید کردن . (غیاث ) (از آنندراج )(فرهنگ رشیدی ).
- مشک گل سپر ؛ کنایه از زلف که بر چهره ٔ چون گل افتد :
چه سحرهاست که آن نرگس دژم داند
چه لعبهاست که آن مشک گل سپر دارد.
|| در دو بیت زیر از فردوسی به نظر میرسد که مرکب را با مشک می آمیخته اند، و یا از مشک بجای مرکب استفاده می شده است خوشبوی ساختن نامه را :
بفرمود تا پیش او شد دبیر
بیاورد قرطاس و مشک و عبیر.